آدم خوش شانسی هستی یا نه؟
آخ !!!! چرا من یه ذره هم شانس ندارم....
می بینی چه شانسی داره....خدا بده از این شانس ها...اگر یه ذره شانس داشتیم اسممون رو می ذاشتن شانسعلی...
و بعد با افسوس سری تکان می دهیم.کی؟همان زمانی که با حسرت به کسی نگاه کردیم و این حرف ها به زبانمان جاری شد..
می گفت :هر وقت حیاط رو آب و جارو می کنم اصلا از آسمون گرد و خاک میاد اونم چه جور ،نه اینکه فکر کنی باد یا بارون معمولی...طوفانه...یا می گفت :هر وقت ماشین رو کلی با زحمت تمیز می کنم بارون میاد...به من می گفت :تو شانس خوبی واسه ماشین سوارشدن داری، هر وقت تو با منی ،زود ماشین گیرمون میاد...
و من بعد از این همه حرف ،پیش خود فکر می کنم: چه شد؟ما که می خواندیم شانس وجود ندارد؟! این حرف ها تقابل چیست با چه؟ شاید تقابل روزرمرگی با جهل... و شاید تقابل روزمرگی با نادیده گرفتن آموزه هامان..؟! نه از آن تقابل هایی که به معنای مخالفت است..نه، از آن ها که در بچگی در دو ستون مقابل پیدایشان می کردیم و با خطی به هم وصلشان می کردیم!! باید بگوییم همراهی جهل و روزمرگی...و یا هم مسیری غفلت و زندگی..!!
شاید چون خبر نداریم قرار است چه پیش بیاید آن را به گردن شانس می گذاریم..یا ..ولی من فکر می کنم ما هنوز باور نکردیم که خدایمان کارهایش را بر اساس مصلحت انجام می دهد و علت..!!! اگر به ماشین می رسیم شاید چون به موقع حاضر شدیم و شاید چون خیلی زیر لب خدا را برای حفظ آبرو که شده قسم داده ایم تا تاخییرمان دیده نشود...و اگر همزمان با ماشین شستنمان، باران رحمت می آید شاید به این دلیل است که حتی حاضر نشدیم سرمان را حتی برای چند لحظه به سوی آسمان بی کران بگردانیم تا ببینیم ابر های سیاه و پرباری که آسمان را پوشانده خبر از بارشی زیبا دارد یا نه...
من فکر می کنم شانس زاییده ی ذهن ماست! شما چه فکر می کنید؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یادتان نیست نوشتید بیا؟! آمده ام
بگذار بگویم قد قامت الصلوة...
گناهانم را بریز، آبرویم را نه!
دستان خالی...
گیرم حسین دق نکند اینچنین ولی...
یوسف گمشده ی اهل حرم
آقا شرمنده ایم...
چهل روز بی پدری
مانده ام وقتی ماندنت را می بینم!
آه کوفی، شامی، شمر،حرمله
من، تو، او...\ و عجل لولیک الفرج\
نامه ای سرگشاده
شنوای آرام
چه امام زاده ای!
[همه عناوین(86)][عناوین آرشیوشده]